مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
چنین که بی قراری وای بر من سوار بی مهاری وای بر من علی اکبر که جوشن داشت آن شد تو که جوشن نداری وای بر من *** اگر روز است قرص ماه پس چیست؟ اگر دریاست دلو چاه پس چیست؟ اگر رزمنده خود و جوشنش کو؟ عبا و قامت کوتاه پس چیست؟ *** خدایا این پسر آیینه ی کیست؟ میان خاک این گنجینه ی کیست؟ صدای خورد گشتن آید اما صدای استخوان سینه ی کیست؟ شیخ رضا جعفری ************* آمد از خیمه همچو قرص قمر *** کربلا با نسیم گلبرگش *** آخر او ماهپاره می باشد *** قامت سبز و قد کوتاهش *** جشن دامادی و بلوغش بود *** سینه گاهش کمی تحمل داشت *** گر عمو را شکسته می خواند *** قامت او کمی بزرگ شده است *** بر سر گیسوی پریشانش علی اکبرلطیفیان **************** همین که کردی ادا رسم دست بوسی را شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اَسب نشستی شبیه بابایت ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
تو در مبارزه بارز شده جوانمردی! رها کن آینه با سنگ دیده بوسی را
نبات، طعم عمود است و نقل مزه ی سنگ خدا به خیر کن این مجلس عروسی را
چه مؤمنانه تو پهلو به پیش آوردی چه کافرانه زد او نیزه ی مجوسی را
سفیدیِ وسطِ سینه بر نمی تابد هلالِ قرمزِ این نعلهای طوسی را
سپاه تیغ، چه موزون! قد بلندت کرد به عشقِ قصر ببین رقص چاپلوسی را
غریبه راه ندارد به بزم اِبنِ غریب برو ببند درِ روضه ی خصوصی را ******************* لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای چه کنم با غم این سینه پامال شده به خدا آینه پهلوی مادر شده ای سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده مثل غم های دلم چند برابر شده ای ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای این جماعت همه دنبال سرت آمده اند چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای مصطفی متولی *************** براي پرزدنت حجم آسمان كم بود ولي به بال وپر خسته ات،توان كم بود شتاب كردي و واماند بند نعلينت چقدر شوق شهادت! مگر زمان كم بود؟ چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟ درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟ چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟ درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟ جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد براي كشتن تو بغض نهروان كم بود به فكر جايزه ي بردن سرت بودند شراب خون تو در سفره هايشان كم بود نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود وحیدقاسمی
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |